این نامه ای است خصوصی برای آقای عزیز حبیبی! هیچکس دیگر نخواند لطفا
اگر کس دیگری بخواند من این شیرم را حلالش نمی کنم! می خوانید بعد می آیید غر می زنید ها
جناب آقای عزیز حبیبی
سلام
نمی دانیم چرا این روزها ما خیلی دوست داریم برای شما نامه بنویسیم. هر چه فکر می کنیم نه دخترهستید نه بچه پولدار، شاید از این اسمتان خوشمان می آید که هم عزیزی هم حبیبی، شاید هم نه!... شما مارا زیادی آدم حساب کرده اید خودمان را لوس کردیم! چرا که دیگر کسی مارا داخل آدم حساب نمی کند اینست که این بار هم نامه را مزین کردیم به نام شما.
اما مطمئن باشید دفعه بعد نامه را به اسم یکی از دوست دختر هایم! می نویسم. امیدوارم دیگر نگویید کوهنورد که دوست دختر نمی گیرد زشت است! خیر، زمانه با زمانه شما فرق کرده است شاید فقط بتوانید اعتراض کنید که مگر چند تا داری که می گویی یکی از دوست دخترهایم؟! اولا باور بفرمایید ما حتی یک نصفه هم نداریم بسکی سر به زیریم! دوما اگر هم چند تا باشد ما به تعدد زوجات قائلیم چه برسد به دوست دختر که جای خود دارد!! نگران هم نیستیم اینجا را بخوانند و بعد صدایشان در بیاید. یک دیوار حاشای بلندی داریم همه را تکذیب می کنیم! مثل تکذیب های نقل و نبات صبح تا شب تو این دنیا و مملکت.می گوییم سیاق وبلاگ اینطور است و فقط تو! عزیزم... این را به همه شان می گوییم که فقط تو و همه شان هم جالب است این دروغ ما را اینقدر خوب باور می کنند.
شنیدید که گفته اند دروغ هر قدر بزرگتر باشد باورش راحت تر است. ما به تجربه بهش رسیده ایم.
یادتان هست آن قدیم ها اگر کسی دوست دختری یا پسری داشت هفت لا قایم می کرد اما الان مایه ی افتخار شده است همه جا هم جار می زنند. چقدر دنیا تفاوت کرده است مثلا همین نامه نگاری من برای شما الان شاید بد باشد اما مطمئنم یک زمانی خیلی خوب خواهد شد و هی پسرها هم برای هم نامه های عاشقانه خواهند نوشت. نسل به نسل دارد تغییر می کند. مادر بزرگ ما یک خاطره ای نقل می کرد که آن موقع ها زن ها همیشه شلوارهای دَبیت مشکی می پوشیدند یک روز مادر بزرگ ما شلوار گل گلی پایش کرده بود می گفت: بابا بزرگت که آمد خانه در آمد و گفت: شلوار زن های هر جایی را پوشیدی!! بعدش هر وقت این خاطره را تعریف می کرد می گفت: ننه حالا زن های این دوره زمونه فرق کردند اصلا چیزی پاشان نمی کنند! (راست می گفت خود ما گاهی یک چیزهایی دیده ایم) مردها هم که قربونش برم زیر ابرو بر می دارند.
این خاطره را تعریف کردیم که بگوییم زمانه هی دارد تغییر می کند.باور کنید چند سال بعد من و شما را مشتی عقب مانده می خوانند برا ی همین هم من می خواهم مثل لئوناردو داوینچی پانصد سال جلوتر از زمان خود بیندیشم برای همین نامه را به شما نوشتم!
هر چند کار عبثی است نامه نوشتن به شما، نمی شود کمی هم قربان صدقه تان رفت. نمی شود یک نامه عاشقانه هم مثل نامه های عاشقانه خلیل جبران به ماری هسکل را برای شما بنویسیم! چرا که "جبران"بالاخره از این "ماری"یک چیزی بهش ماسید. به ما چی می ماسد این وسط؟ نمی دانیم! یا اصلا مانده ایم نامه را چطور شروع کنیم مثلا بنویسیم عزیز تراز جانم ای قربان آن چشمهای عسلیت بروم! عنایت بفرمایید آخر حتی تصور این موضوع هم آدم را یاد شب اول قبر می اندازد وقتی نکیر و منکر خفتت کرده اند(چه اسم هایی هم بعضی از این ملائکه دارندها آدم رویش نمی شود بگوید) .بگذریم حال که دیگر نوشتیم.
عزیز تر از جانم!! نه ببخشید حواسمان نبود جناب آقای عزیزحبیبی
اجازه بدهید یک خاطره دیگر هم از مادر بزرگمان برایتان تعریف کنیم. خدا بیامرز عین خودم بی تربیت بود خب از قدیم گفتند تره به تخمش می ره حسنی به باباش البته مرحومه همیشه صدها بار این ها را برایم تعریف کرده بود و من کلا حفظ حفظ بودم خاطراتش را می گفت: شبی ور دل مرحوم پدر بزرگت خوابیده بودم و تاکید می کرد ننه این چارقدم به سرم بود چرا که بابات دوازده ساله شده بود و بابا بزرگت می گفت: بچه مون دیگه مرد شده باید گل و گیست را ازش بپوشانی!! خلاصه می گفت: که یک دفعه دیدم مشت و لقت(لگد) است که دارد تو پک و پهلویم می خورد وقتی سیر کتکمان را خوردیم گفتم: آخه مرد چی شده؟ فهمیدم ننه جان توی خواب یک صدایی از ما در رفته بود ناغافل که مستحق این کتک شدم می گفتم: مرد خب خواب بودم! در آمد که: زنی که نتونه باد شکمش رو نگه داره جایی دیگه اش رو هم نمی تونه نگه داره! بعد دوباره مثل همیشه نتیجه می گرفت حالا جوون های این دوره زمونه روز روشن راه می رن و قارت و قارت ول می کنند عین خیالشون هم نیست.
البته من بالشخصه معتقدم در رفتن تلنگ ایرادی ندارد اگر هم دارای اشکال بود می شود تو همهمه ی این شهر شلوغ گمش کرد بویش را هم زد به حساب دود و دم شهر، در ثانی اصلا یک امر طبیعی است می دانید که غلط ها و اشتباهات و درو غ ها از شدت تکرار می توانند امری طبیعی شوند و اگر آن وقت به مسیر درست باز گردند غیر طبیعی می شوند! و به قول ابراهیم نبوی "در جایی که همه ی امورش غیر طبیعی است هر عملی طبیعیست!"و حتی خیلی وقت ها شده این حقیر زیر بار فشار زندگی نه تنها تلنگمان بی هوا در رفته که شلوارمان را هم ملوث کردیم کسی هم توجهی نکرده و عین خیالش نبوده، اما خب بی حساب نباید باشد هر چیزی اندازه اش خوبه و حد و حصر باید داشته باشد چرا که از حد که بگذرد دیگر آدم جر می خورد مثل جر خوردن شلوار ما در پیاز چال از فشار صعود! که آن هم شد مبدا تاریخی برای این آقای عزیزالهی و تقویم کوهنوردی اش را با زمان جر خوردن شلوار ما تنظیم کرده است! مثلا اگر بگوییم استاد دومین صعود کلک چال کی بود؟ می گوید: آن سال که تو پیازچال شلوارت جر خورد شش ماه بعدش!!
اگر بگویم این ها فقط مقدمه بود لابد غش می کنید برویم سر اصل مطلب
این نگارنده یک لحافی دارم که شب ها رویم می اندازم، اصطلاحا بهش می گویند چهل تیکه این را مادر زن سابقم برایمان درست کرده بود تویش می توانی رد پایی از دم قیچی ها،اضافه های زیر شلواری،تکه ای از عرق گیرمرحوم پدر زنم،زیر شلواری نیمداری اکرم خانم همسایه شان و غیره را دید.البته یک تکه جُل هایی هم قاطی اش است که من خیلی بهشان مشکوکم!یقین ندارم ها اما خیلی می خورد به...مودبانه اش لباس زیر می شود چون گاهی اوقات که هوای آتاق آلوده است کار ماسک را برایم می کند.البته از شما هم چه پنهان گاهی هم که نفت! تو خانه مان نداشته باشیم و بخاریمان خاموش شود تا خود صبح زیر همین لحاف بیواک می کنیم ما زیر این لحاف هیچ کاری دیگری نکرده ایم ذهنتان جاهای بد نرود لحاف ما پاک است و هکذا زیرش عین کارنامه اعمال بعضی ها و عین وبلاگ بیواک شما مگر شما کاری درش می کنید؟ پاک پاک است عین نامه اعمال جفتمان. می دانیم اگر وبلاگ خودمان را می گفتیم پاک است خنده تان می گرفت.
این لحاف، من را همیشه یاد کوهنوردی هم می اندازد همه جور تکه هایی تویش پیدا می شود که می شود به آن وصله های ناجور هم گفت. مثلا یکی از این وصله های ناجور همین وبلاگ نگارنده است یک جورایی شکل دم قیچی زیر شلواری استاد عزیزالهیاست که با یک کوک ناهمرنگ وصله شده است به این دنیای مجازی. تازه مدتی هم هست متوجه شده ایم تمام دعوای های کوهنوردی سر همین لحاف ماست که اگر هر تکه اش را به این و آن بدهیم شر قصه خوابیده است البته تکه خوبه اش را برای شما می گذاریم کنار متوجه هستید که کدام تکه اش را می گویم داریم هوایتان را!
عرض کنم دنیای کوهنوردی یک بخشش بخش رسمی آنست که خیلی جدی است در واقع خیلی هم جدی است برنامه می دهد، طرح می دهد، کلی حرف برای گفتن دارد و لاجرم همین روزها مثل فدراسیون فوتبال ما که بهترین فدراسیون آسیا شد!!! می شود بهترین فدارسیون کوهنوردی آسیا به هکذا عنقریب جهان! تازه حرف هم بزنید عصبانی شوند از طریق قانون می آیند ونسخه تان را می پیچند.بخشی هم مجازی این دنیاست که خود یک بخشش خیلی جدی است اصلا هم شوخی ندارند وارد وبلاگ که بشوی یک سری مسائل کاملا جدی مطرح است این دست از وبلاگ ها نویسنده شان هم کلا خود را و دنیا را خیلی جدی می گیرند و نمی خواهند حتی مگسی هم از سر انگشت طبیعت بپرد ولی به نظر نگارنده حتی خر هم از سر انگشت طبیعت بپرد هیچ اتقاقی نخواهد افتاد چه برسد به مگس!
البته برای من اصلا اهمیتی ندارد که جدی باشد یا شوخی من همه اش را به فان گرفته ام و گاهی آنقدر به بعضی چیزهایش می خندم که نگو! باور بفرمایید در این تفرجگاه ما کلی جوان شدیم و دلمان نمی آید ولش کنیم اما دیگر دارد حوصله مان را سر می برد باید فکر یک تفریح دیگر بکنیم البته من فقط این دنیای کوهنوردی را فان نگرفته ام ها بلکه کل دنیا را فان گرفته ام برای همین هم تا حالا حتی یک تار مو سفید نکرده ام.
راسیتش یک انجمن هم داشتیم که گاهی مسیرمان آن طرفی بود سری می زدیم به هیچ کاری هم که نمی آمد این شرم الشیخش دم دهنمان! بود زود از پله ها می رفتیم پایین و این چشمهایمان بینا می شد گاهی هم یک گپی با دوستان می زدیم و این عباس محمدیهم یک چیزهای در گوشمان می گفت که لپ هایمان گل می انداخت. ولی این را هم درش را بستند هیچکس هم گردن نمی گیرد. یقین بدانید بروید وزرات کشور آن ها هم تکذیب می کنند و می گویند ما اصلا نمی دانستیم انجمنی به این نام در کره خاکی وجود داشت که بخواهیم ببندیم یا به نام ایرانش گیر بدهیم!! قرار هم بود سه ماه معلق بماند نمی دانیم چی شد؟! اگر عباس ثابتیانهنوز هم این دور برا هست؟یک سوالکی ازش بپرسیم.
نه اینکه خیال کنید این ها دغدغه های منست ها نه بابا، بی پولیست، پول لاکردار که باشد همه چیز حل می شود.پول که باشد بلند می شویم می رویم با این دختر آلمانیه که با نسیم سنگنوردی کرد همطناب می شویم ول می کنیم این مردهای پشم و پیلی را.
آی گاهی دوست داریم نازمان را زیاد کنیم و یک تریپ خداحافظی بگیریم و کلی ملت بیایند و بگویند نه بمان تورو خدا ولی می دانیم به محض اینکه همچین چیزی را مطرح کنیم یک تی پا هم می زنند در....خارجی ها می گویند "آس"یا "بی هایند" ایرانی ها را نمی دانم!! چه می گویند و عرب ها می گویند ماتحت! ماتحت هم که یعنی آنچه که در زیر است نقطه مقابلش مافوق می شود. در واقع اگر روسای ما مافوق ما باشند ما ماتحت ایشان می شویم برای همین هم هست هیچ مافوقی برای ماتحتش تره هم خورد نمی کند مگر ما می کنیم؟
می دانید آقای عزیز حبیبیکه انگار همینجور بی خودکی شما را دوست داریم ا اگر بخواهیم یک چیزهایی بنویسیم سر دراز پیدا می کند باور کنید دیگر هیچ چیزی در این وبلاگ نمی توانیم بنویسیم هر وقت مطلبی می نویسم که یک خرده گوشه کنایه دارد یکی دوتا تماس داشتیم و یا اس ام اس و یا کامانت خصوصی که منظورت به ما که نبود؟ نمی دانم چرا هر کس به خودش می گیرد برای همین اصلا طرف حساب ما می شوید شما می دانیم کلی هم لیچار بارتان کنیم آخ نمی گویید تازه بعدش هم کلی تشکر می کنید و از ما تعریف. البته ما با این تعریف ها حواسمان هست ها مثل این جوجه راننده ها نیستیم که وقتی می خواهند دخلش را بیاورند از رانندگی اش تعریف می کنند طرف آخر می رود ته دره و خلاص.
این عباس ثابتیانهم یک خرده جنبه داشت که بهش گیر بدهیم که دیگر دم پَر این هم نمی شود رفت بلافاصله هر چه از قانون مجازات اسلامی و غیره دارد علم می کند و بعد خر بیاور باقالی بار کن خب ما اصلا دیگر برای چی بنویسیم هر چیزی بنویسیم به ترج قبای یک کسی بر می خورد.
رییس فدراسیونهم یک دفعه نمی شود همه ی مارا دعوت کند (همین وبلاگنویسان) را یک چای بهمان بدهد حالا نهار طلبشان یک بار عامی چیزی شاید کسی حرفی برای گفتن داشته باشد. اصلا یک دفعه این آقای شعاعی بیاید کافه کوهی، صعود قلمی، چیزی بخدا به جایی بر نمی خورد پول چایشان هم میهمان ما.نخواهند گفت رییس فدراسیون هلک و هلک راه افتاد رفت تو این جمع ها خب به هر حال ما و شما و ایشان هم بخشی از جامعه کوهنوردی هستیم دیگر.
چقدر این کرسی ریاست چسبناک است و نسیان می آورد بابا قبلا ها یک آبگوشتی می زدند با این کوهنوردان و وبلاگنویسان.
من یک پیشنهاد دارم اصلا بیاییم شما فقط مارا لینک کن و من هم فقط شما را و هی برای هم پست بنویسیم و هی برای هم کامنت بنویسیم و هی قربان صدقه هم برویم این یک راه ماندن برا ی ماست و اگر موافق نبودید یک متن سوزناک بنویسم و کل جامعه کوهنوردی را آدم های نادانی بدانم و فقط چون من را نمی فهمند و درک نمی کنند و نمی دانند ما چه گوهر گرانبهایی هستیم از میانشان بروم.
یا اصلا رویه مان را تغییر بدهیم و از چیزهای خوب بنویسیم و حرف های قشنگ بزنیم عکس های گل و بلبل نمایش بدهیم. کسی مگر از انتقاد خوشش می آید؟! زودم توجیهشان اینست که: این انتقاد نیست و انتقاد باید....خب.... این با انتقاد فرق دارد و.... بعدش دیگر نمی گویند چه شکلی باید باشد! آخر. همین فرامرز نصیریرا می بینید مغضوب خاص و عام است. چرا؟ خب برای اینکه انتقاد می کند اگر تعریف کند و عکس و گل و بلبل بگذارد که خیلی هم دوست داشتنی می شود دیدید که بعضی اوقات که تو وبلاگشان عکس های گل و بلبل می گذارند همه در صلح و صفا زندگی می کنند و می آیند هی تعریف می کنند که چه عکس های قشنگی بعد یک گل هم کنارکامانتشان برایش می گذارند. الان مدتیست دارد همین کار را می کند. هر کس هم دارد کار خودش را می کند این را می گویند وبلاگنویسی!!
اصلا می دانید ما دلمان می خواهد آسه برویم و آسه بیاییم بعدش در کنار همین آسه رفتن ها و آمدن ها هر کار هم دلمان خواست بکنیم کسی هم کاری به کارمان نخواهد داشت.
البته یک راه دیگر هم هست و آن اینست برای اینکه بیشتر به چشم بیاییم با گنده های کوهنوردی کل بیندازیم و یا چهار تا از عکس هایمان را که با کیومرث بابازادهانداخته ایم را بگذاریم در وبلاگ اینجوری حسابی مطرح هم می شویم و یا دو تا چای اضافه با شما درکافه کوه بخوریم یا از رامین شجاعی و علی پارساییخواهش کنیم بیشتر برایمان کامنت بگذارند یا اصلا حق امتیاز نامشان را بخریم و گاهی با نام ایشان برا ی خودمان کامنت بگذاریم آی کلاس کار را می برد بالا!
نمی دانید از وقتی این کیانوش فرهادی نژادمارا استاد خطاب می کند چه حال و روز خوشی داریم انگار در ابرها سیر می کنیم و هی برای این استاد زاقارتمان زبان و شکلک در می آوریم آخر ما زود گذشته مان را فراموش می کنیم! و از آن دسته آدم هایی هستیم که با کمی تعریف زود غش می کنیم بسکی بی جنبه ایم.
اما همه ی آن مطالب بالا را ول کنید یک پیشنهاد دیگر دارم که به نظرم به همه اش بیرزد آقای عزیز حبیبی
اگرموافقید تا این کافه کوه را هم تعلیق نکردند و ویلان و سیلان نشدیم شب قبل از کافه کوه با هم برویم کافه محمد تهرانی تا خود صبح بیواک کنیم و یک شب مانی ملس داشته باشیم، گور بابای هر کس هم که خواست برایمان حرف در بیاورد درود می فرستیم نظرتان چیست؟
جناب آقای عزیز حبیبی
اما لب لباب همه ی این قصه ها شعر زیر است:
آینه چون نقش تو بنمود راست
خود شکن آینه شکستن خطاست!!
به بادی گاردهایتان سلام گرم مارا برسانید
دوستدارت فرشید